-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 17:25
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 18:17
فراموش کردنت خیلی راحته کافیه دراز بکشم چشامو ببندم دیگه نفس نکشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 17:46
خدایا! انتظار زیادی نیست. به خدایی خودت قسم که انتظار زیادی نیست. من از تو هیچ نمیخواهم، خدایا فقط اجازه نده که هرگز این جمله را بشنوم، من نمیتوانم، نمیتوانم. خدایا! تنها تو میدانی که در دل کوچک آسمانت چه میگذرد.تنها تو هر شب به درددلهای ناتمامم گوش سپرده ای.تنها تو در دل تاریک شب ستاره های اشکم را دیده ای که سوسو...
-
تو نزدیکی
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 09:07
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه کسی که پای هفت سینت یه عمره سیب می چینه کنار سبزه و سکه، کنار آب و آینه تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه تو هم درگیر تشویشی مثل حالی که من دارم برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم هوای خونه برگشته...
-
خدا
شنبه 6 آبانماه سال 1391 21:05
خدا رو می خوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام خدا رو می خوام نه واسه مشکل و حل غصه هام خدا رو دوست دارم نه واسه ی جهنم و بهشت خدا رو دوست دارم ولی نه واسه ی زیبا و زشت خدا رو می خوام نه واسه خودم که باشم یا برم خدا رو می خوام نه واسه روزای تلخ آخرم خدا رو می خوام نه واسه سکه و سکوی و مقام خدا رو می خوام که فقط تو رو نگه...
-
اگر عشق نبود
شنبه 6 آبانماه سال 1391 19:47
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود این دایره کبود اگر عشق نبود از آینه ها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود از دست تو در این...
-
دریا باش در برابر مشکلات
شنبه 6 آبانماه سال 1391 19:43
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "...
-
عشق، ثروت و موفقیت
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 20:48
خانمی ۳ پیر مرد جلوی درب خانه اش دید. - شما را نمی شناسم ولی اگر گرسنه هستید بفرمایید داخل. اگر همسرتان خانه نیستند، می ایستیم تا ایشان بیایند. همسرش بعد از شنیدن ماجرا گفت: به داخل دعوتشان کن. بعد از دعوت یکی از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمی شویم. خانم پرسید چرا؟ یکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن یکی موفقیت و...
-
عشق یا دوست داشتن؟
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 20:39
عشق در لحظه ای پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. دوست داشتن با یک سلام شروع می شود و عشق با یک نگاه، دوست داشتن با یک دروغ از بین می رود و عشق با مرگ. از عشق هرچه بیشتر می شنویم سیرابتر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر. » شما کدام را ترجیح می دهید؟...
-
زخم های عشق
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 20:37
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد . مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند.ا مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...
-
گریز و درد
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 20:36
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز...