Heart Story

سرزمین طلوع رویا

Heart Story

سرزمین طلوع رویا

فراموش کردنت خیلی راحته



     کافیه

            دراز بکشم

                            چشامو ببندم

                                               دیگه نفس نکشم

خدایا! انتظار زیادی نیست. به خدایی خودت قسم که انتظار زیادی نیست. من از تو هیچ نمیخواهم، خدایا فقط اجازه نده که هرگز این جمله را بشنوم، من نمیتوانم، نمیتوانم. خدایا! تنها تو میدانی که در دل کوچک آسمانت چه میگذرد.تنها تو هر شب به درددلهای ناتمامم گوش سپرده ای.تنها تو در دل تاریک شب ستاره های اشکم را دیده ای که سوسو میزنند. مهربان من!چقدر دلم برایت تنگ شده است.برای آغوش پرمهرت که همیشه هست و من گاهی فراموشش میکنم. خدایا تنها تو میدانی که چقدر دوستش دارم،چقدر برایش دلتنگم.دعایم را برایش اجابت کن.خدایا او خوشبخت و شاد باشد،من دیگر از تو هیچ نمیخواهم. هیچ نمیخواهم جز اینکه برای همیشه در آغوش تو آرام بگیرم و خوشبختی اورا نظاره کنم. خدایا!تو مهربانترینی،هرگز تنهایش نگذار.هرگز دستانش را رها نکن.من دوستش دارم،بیشتر از تمام دنیا،بیشتر از هرچیز و همه کس.تو این را از هرکسی بهتر میدانی. آه! که چقدرخسته ام. از کشیدن این بار سنگین بر شانه های ناتوانم خسته ام. احساس میکنم دیگر نمیتوانم،. پاهایم دیگر رمق ندارند. از اینهمه دوری و تنهایی خسته ام. دلم برایش تنگ شده. دلم برایش تنگ شده. دلم برایش تنگ شده...


همش تقصیر خودم بود ..... ای کاش نبودم